مقالات

پلِ سوخته؛ با آدم های سوخته

     شهر کابل با دریای بی­آب یا کم آبش که شاید در قدیم چنین مورد بی­مهری آسمان قرار نداشته و بجای بستر کثافات، آبِ آبی و زلال در آن جریان داشته، دارای چندین پل و پلچک است و هر پل و پلچک دارای نامی و هر نام ریشه در گذشته­ها دارد؛ پلِ هارتل، پلِ محمودخان، پلِ یک پیسه­گی، پلِ باغ عمومی، پلِ سوخته… این پل­ها که روز و روزگاری برای عبور آدم­ها ساخته شده اند و شاید هیچ تصوّر نمی­رفته که زمانی زیر این پل­ها پناهگاه­های خوبی برای یک عده آدم­ها باشند، امروزه نیز با همان نام­ها که شاید کمترین کسی به فکر وجه تسمیه­ی آن­ها باشد، یاد می­گردد.

     یکی از این پل­های با نام و نشان، پل سوخته است؛ در غرب کابل که به امتداد پل هوایی موقعیّت یافته است. این پل ظاهر عادی و آرام دارد و روزانه هزاران نفر و وسایط نقلیه از آن در رفت و آمد هستند. با شنیدن نام این پل در ذهن آدم، نه یک پل و بازار و جمعیّت کار و باری؛ بل مجموعه­ای از آدم­های سوخته، لاغر و مردنی نقش می­بندد. این سوختگان که سوخته­ی تریاک، مورفین، هیرویین و نمی­دانم چیز میزهای دیگر هستند، روز و شب اغلب در زیر پل می­گذرانند و گاهگاهی برای یافتن بیلی، کلنگی، دلو چاهی، طنابی و کفش پا بدلی به کوچه­ها و پسکوچه­ها با حالت ابتر و ژولیده سر و کله­ی شان پیدا می­شوند تا چانسی یاری کند و دروازه­ی حویلی­ای باز باشد و با به دست آوردن متاعی، مصرف اعتیاد شان را تأمین کنند. شاید کمتر باشنده­ی شهر کابل از جهان و موجودات زیر پل سوخته بی­خبر باشد؛ جهان و آدم­هایی که با جهان و آدم­هایی که در ارتفاع چند متری آنان مصروف تعاملات اجتماعی و در رفت و آمد هستند، تفاوت بسیار دارد؛ تفاوت در نحوه­ی زندگی، تفاوت در شغل، تفاوت در آداب و اخلاق، تفاوت در احساس، عشق، عاطفه، آرزوها و… این موجودات سوخته که شب­ها و روزهای شان را در میان کثافات و نمی­دانم چه چیزهای عُق آور، ناگفتنی و نادیدنی سپری می­کنند، اغلب مایه­ی تنفّر و عبرت موجودات جهان بالا؛ آنانیکه با نگاه­های «عاقل اندر سفیه» از کناره­های پل به جهان پایین می­بینند و برای احتیاط از سرایت اعتیاد و یا آزردگی دماغ، دستمال یا پوزبندی را مقابل بینی و دهان­های شان می­گیرند، واقع می­شوند. در میان این تماشاچیان شاید کسانی هم باشند که به انسان بودنِ این موجودات سوخته و فلاکت­زده با حسرت و افسوس نگاه کنند که این­ها هم از دامان مادرانی تولّد یافته، با عشق و عاطفه­ای خانوادگی بزرگ شده و در عنفوان جوانی و نوجوانی عشقی در سر داشته و شوری در دل که امروزه همه­ی آن آرزوها و شورها حتا از پنهان­ترین زوایای قلب­های شان رخت سفر بسته و در چنین ورطه­ای گیر مانده اند.

     بگذریم از اینکه به قول مردم؛ این تحفه و سوغات از کدام کشور آمده و کدام عواملی سبب ترویج و رُشد این معضله­ی جدی و قابل تشویش ملی گردیده است و چه توهین­ها و تحقیرهایی در دیار غربت و مهاجرت سبب پناه­بردنِ آنان به مواد مخدّر گردیده است، یک اصل را جداً در نظر داشته باشیم که در اصل «انسان بودن» و اصل «کرامت انسانی» باهم شریک هستیم. اصل کرامت انسانی نشان­دهنده­ی آن است که خداوند بزرگ انسان را نسبت به دیگر مخلوقاتش کرامت داده است؛ پس موجودی را که خداوند کرامت داده، نباید به آن به چشم حقارت نگریست؛ زیرا اگر از جامعه­ی انسانی «انسانیّت» حذف گردد، حکومت جنگل با تمام وقاحتش بر اجتماعات بشری حاکم خواهد شد، چنانچه هم اکنون در برخی از کشورهای اسلامی اصل کرامت انسانی از طرف مدعیان اسلام به شدّت زیر سوال رفته است.

     در نتیجه یک تکلیف انسانی، دینی و ملی است که برای رفع مشکل­های موجودات سوخته؛ اعم از موجودات زیر پل­ها و خرابه­ها، چه از ناحیه­ی مکان مناسب، چه از جهت تغذیه­ی مناسب و چه در صورت امکان از تطبیق تداوی مناسب گام­های عملی از طرف مردم و حاکمیّت موجود برداشته شود؛ گفتیم که مردم و حاکمیّت؛ زیرا حاکمیّت آزمون ناموفقی خویش را در راستای حل این معضل ملی در طول یک دهه و اندی به پیشگاه ملّت داده است و بسیار شاهدیم که شخصیّت­ها زمانی­که به کدام مقام حکومتی می­رسند، جهت تبلیغ خویشتنِ خویش؛ با مجموعه­ای از خبرنگاران و فلم­برداران رسانه­ها سری به زیر پل­ها می­زنند و در مقابل کمره­ها با چهره­های دلسوزانه و مسوولانه ظاهر گشته و برای حل مشکل­های این موجودات سوخته گپ­هایی می­گویند که نه مردم به آن باور می­کنند و نه خود شان از ته دل به آن باور دارند؛ از همین سبب است که برای حفظ کرامت انسانی این موجودات و جلوگیری از شیوع این سرطان قرن؛ برعلاوه­ی حکومتی­ها، همکاری مسوولانه­ی ملی نیز به شدّت احساس می­شود.