داستان‌ها

نوشته‌ی محمد رضا «رضایی» دانش‌آموز صنف هشتم در مورد کتاب شاه‌زاده‌ی کوچک

کتابی را که مطالعه کردم نویسنده‌ی آن انتوانی سنت بود. وی در مورد سفر خود نوشته بود که هم‌سفر عزیز شاه‌زاده‌ی کوچک بود و مفاهیمی را که از آن کتاب برداشت کردم قرار ذیل می‌باشد:

  • زمانی 6 ساله بودم کتابی را خواندم در موردی جنگلی بود که در آن‌جا مار بووا بود. مار قربانی خود را می‌بلعید و 6 ماه برای هضم آن خواب می‌کرد. من در فکر آن جنگل شدم و اولین نقاشیم را کشیدم.

انسان زمانی علاقه‌مند چیزی می‌شود که در مورد آن معلومات داشته باشد. اگر انتوانی سنت آن کتاب را نمی‌خواند هرگز به فکر آن جنگل نمی‌شد و هرگز نمی‌خواست چیزی را رسم کند.

  • زمانی‌که اولین رسم را کشیدم ماری بود که فیلی را بلعیده بود. آن رسم را به بزرگان نشان دادم و از آن‌ها پرسیدم آیا از این می‌ترسید؟ آن‌ها گفتند: از کلاه شاپو کسی نمی‌ترسد.

انسان‌های بزرگ به اندازه‌ی که جسم‌شان بزرگ است درون و فهم‌شان آن‌قدر بزرگ و بالا نیست. این قضیه به این موضوع هم ربط دارد که بزرگان هرگز به فکر نظریه‌های اطفال نیست. اگر آن رسم را شخص بزرگ‌سال و باوقاری به بزرگان دیگر نشان می‌داد، به دقت به آن رسم نگاه می‌کردند تا مفهوم از آن برداشت کنند.

  • در رسم دومم، ماری را از درون کشیده بودم به بزرگان نشان دادم، آن‌ها دوباره گفتند: از کلاه کسی نمی‌ترسد. شاه‌زاده‌ی کوچک را گفتند دیگر رسامی نکند و به مضامین چون جغرافیه و حساب توجه کند بعد از آن دیگر به رسامی توجه نکردم.

تشویش کردن و نکردن اطفال نقش مهمی دارد. می‌تواند آینده‎‌ی آن‌را به بهترین و یا به بدترین تبدیل کند. اگر آدم‌های بزرگ انتوانی را تشویق می‌کردند وی به یک رسام فوق‌العاده تبدیل می‌شد.  

  • بعد از آن پیلوتی را گرفتم، روزی ماشین طیاره نقص پیدا کرد. در صحرای افریقا، مسافر و میخانیکی نداشتم و ساختن ماشین کار آسانی نبود، هزارها مایل از آبادی دور بودم ناچار شدم خودم دست به کار شوم.

بعضی اوقات انسان‌ها به عوض صبر کردن برای دیگران باید خودشان دست به کار شوند وگرنه مشکل آن‌ها بزرگ‌تر خواهد شد.

  • من فکر می‌کنم که شاه‌زاده‌ی کوچک از سیاره‌ی 612 آمده است. این سیاره توسط ستاره‌شناس ترکی در سال 1969 کشف گردید و آن را در سال 1919 و به کنگره‌ی جهانی ستاره‌شناسی گفت ولی کسی به حرفش گوش نداد. چرا؟ بخاطری‌که لباس ترکی پوشیده بود.  وی در سال 1920 همان ستاره را معرفی کرد با آخرین مد لباس اروپایی همگی حرف او را قبول کردند.

انسان‌ها ظاهربینند، دیگران از ظاهرشان قضاوت می‌کنند.

  • روزی مشغول ساختن ماشین طیاره بودم که شاه‌زاده‌ی کوچک گفت: آیا گوسفند درخت اوباب را هم می‌خورد؟ گفتم: نخیر، درخت اوباب خیلی بزرگ است. باز او گفت: درخت اوباب در اول نهال است، نهال را که گوسفند خورده می‌تواند.

ما می‌توانیم کسی یا چیزی که خرد و کوچک است را به خوبی درست کنیم؛ اما اگر او بزرگ شد، خیلی سخت می‌شود آن‌ شخص و یا چیز را بسازیم.

  • از تخم خوب، نهال ولف خوب می‌روید و از تخم بد، نهال ولف بد می‌روید. چه‌قدر خوب است که تخم نهایی خوب باشد و چه‌قدر بد است که تخم نهایی بد باشد در آن‌وقت هم زمین و هم آسمان با آن در عذاب است.

از خانواده‌ی خوب اطفال و نسل خوب ولی از خانواده‌ی بد، اطفال و نسل بد بوجود می‌آید. نسل خوب باعث آرامی و خوشی همه‌گی است. نسل بد نه تنها خانواده؛ بلکه جامعه را ناآرام و ناخوش می‌سازد.

  • شاه‌زاده‌ی کوچک گفت: درخت اوباب خیلی خطرناک است. اگر در سیاره‌ی باشد و از بین نرود تمام سیاره را نابود خواهد کرد.

درخت اوباب یعنی شخصی با عادات بد که باعث متلاشی‌شدن خود و جامعه می‌شود.

  • شاه به شاه‌زاده گفت: در سیاره‌ی من باش. من تو را حکم‌ران یا قاضی می‌سازم. ولی شاه‌زاده‌ی کوچک گفت: در این‌جا هیچ‌کسی نیست که من آن‌را محاکمه کنم. شاه گفت: پس خودت را محاکمه کن، اگر بتوانی به خوبی خودت را محاکمه کنی شخص کاملی هستی.

انسان باید اول‌تر از همه خودش را محاکمه کرده و عیب‌هایش را دریابد.

  • شاه‌زاده‌ی کوچک سه آتش‌فشان داشت. از دوتای فعال استفاده می‌کرد و سومی غیرفعال بود. هر روز سه‌تایی آن‌را پاک می‌کرد.

انسان‌ها بین چیزهای که دارند باید فرق قائل نشوند مانند شاه‌زاده‌ی کوچک که از آتش‌فشان‌های خود یک‌سان نگه‌داری می‌کرد، عمل کنند.

  • شاه‌زاده‌ی کوچک در زنده‌گی خود دوست‌های زیادی داشت هم‌چون روباه، کسی که راه‌آهن می‌ساخت و غیره که از آن‌ها چیزهای خوبی را آموخت.

زنده‌گی انسان‌ها به نوعی دوست و رفیق وابسته است. اگر شاه‌زاده‌ی کوچک با دوست‌های بد برخورد می‌کرد آینده‌ی او تغییر منفی را به خود می‌گرفت.

به‌طور کوتاه، یک انسان می‌تواند خود را به سفرهای گوناگون کامل و رسیده کند. در سفر انسان‌ها با اشخاص مختلف روبه‌رو می‌شود و از نظریه‌های آن‌ها استفاده می‌کند. هم‌چنان دوست و رفیق در زنده‌گی نقش مهمی دارد. پس ما باید با انسان‌های خوب و دانا نشست و برخاست داشته باشیم. انسان‌ها باید مثل شاه‌زاده‌ی کوچک کنجکاو باشند و باید هر چیزی را که نمی‌فهمند صدها بار بپرسند تا به پاسخ برسند.