جامعه ی بشری، پربار از واقعیتهای عینی است، رویدادهای خواسته و ناخواستهی اجتماعی، کنشهای مطلوب و غیرمطلوب کنشگران اجتماعی، طرحها و سیاستهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، جریانهای درونمرزی و برونمرزی، کارگزاران ملی و فراملی، سیاستهای توسعوی ملی، منطقهای و فرامنطقهای، پالودگی یا درجهی خالصیّت فرهنگی، نرخ فرهنگپذیری در ابعاد تعلیمی و تربیتی، چگونگی تفسیر و تبیین عناصر فرهنگی بومی نظر به اقتضائات زمان و عصر، ثبات و بحرانی بودن اوضاع کلی اجتماع، میزان استقلالیّت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، ایستایی و پویایی روند تعلیم و تربیت، چگونگی تشکّل ساختار نظام اجتماعی و فرهنگی، انحرافات ساختاری و کارکردی درون نظامهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، چگونگی توزیع امکانات و فرصتهای ارزشمند اجتماعی از قبیل، ثروت، قدرت، حیثیّت یا پرستیژ اجتماعی و دانش که چهار حوزهی بزرگ اجتماع؛ سیاست، اقتصاد و فرهنگ را در بر میگیرند و… از جمله متغیّرهاییاند که میتوانند بر احوال و اوضاع جامعهی انسانی تأثیرگذار واقع شوند. این متغیّرها چنانکه به راه صواب سمت و سو داده شوند، برایند آن توسعه و تکامل اجتماعی است و اگر به خطا جهت داده شوند، نتیجه پسرفتگی و سقوط اجتماعی است.
تأثیرپذیری و تأثیرگذاری در سرشت اجتماعی و انسانی، یک اصل پذیرفته شده است؛ بناءً جامعه ی ما نیز تافتهی جدا بافته از این اصل نیست. جامعه ی افغانستانی بیش از سه دهه جنگ را با تمام دشواریها و تلخیهای آن تجربه نموده است و به نظر میرسد، بزرگترین آسیبی که از این رهگذر به ما رسیده است، به انحراف کشاندن فراگرد آموزش و پرورش بوده که ماحَصَل آن، واماندن هزاران طالب آگاهی و معرفت از اندوختن علم و تحصیل بوده است. فرهنگ جنگ و خشونت، کودکان و نوجوانان ما را تحت تأثیر قرار داده و ذهنیت آنان نسبت به منش و عملکردهای خشونتبار را، متأثر ساخته است؛ طوری که تفریح کودکان و نوجوانان ما در روزهای عید و دیگر ایّام مسرّتبخش، بازی با تفنگ و تفنگچه های پلاستیکی است.
پدیدهی شوم جنگ در افغانستان، به دلیل تداوم نامبارک و دامنه دار بودن آن، فراخنای بزرگی از کشور را در نوردیده و توفانهای بلاخیز و گرفتاریها و چالشهای فراوانی را فراروی ما و مردم ما قرار داده است. هنجارمندی های بیشماری را از بین برده و ارزشهای فراوانی را خدشه دار نموده است. بافتهای اجتماعی و اخلاقی زیادی را گسسته و انسجام و همبستگی های بسیاری را به گسیختگی و افتراق کشانده است. زیربناهای در دستداشته را بنیانبراندازی نموده و روبناهای بیحسابی را به باد فنا سپرده است. مهاجرتهای ناخوشایند فرومرزی و فرامرزی را به بار آورده و یکدستگی های ملی را به نابودی مواجه ساخته است. نظام معرفتی کشور را از پیشرفتها باز داشته و سایهی جهالت، گمراهی و ضلالت را بار دیگر گسترانیده است. جامعهی امن را مبدل به جامعه ی جنگی نموده و خبر از دانش، آگاهی، ترقی، صنعت و توسعه را متوقف ساخته است. امن و قرار مردم را سلب نموده و آرامش روحی و فکری را از آنان ستانده است. کودکان و نوجوانان را از کسب دانش و معرفت باز داشته و فرهنگ خشونت و جنگ را شیوع بخشیده و ذهنیت خشونت بار جنگ را در اذهان کودکان و نوجوانان القا نموده است. جنگ، روند جامعهپذیری سالم را از جامعه پذیران جامعه دریغ داشته است؛ زیرا خانوادهها، مکاتب، محیط اجتماعی و فرهنگی، گروههای همبازی و پایگاه های اطلاعاتی و رسانهای را شدیداً تحت تأثیرات خویش در آورده است و خواه ناخواه، این جریانات روند تربیتپذیری و آگاهیدهی ما را متأثر میسازد. نمونهی بارز و روشن این مهم را میتوان در میان کودکان و نوجوانان مشاهده نمود. در ولایات کشور، در دهات و قصبات، در مراکز بزرگ شهری که کانونهای تمدنی را در خود جای داده است و حتا در کوچه های پرپیج و خم کابل با جویهای آلوده و آبهای گندیده، کودکان و نوجوانانی را میبینیم که پس از دهه های جنگ و وحشت، هنوز با باورهای جنگی و منش جنگجویان در بازیگوشی های کودکانه ی خویش، به ایفای نقش جنگجویان میپردازند و دوستان بازیکنِ دشمن نامیده را با گلوله های پلاستیکی نخود مانند که از تفنگ و تفنگچه های پلاستیکی بیرون میجهند، نشانه میگیرند و گاه دشمنان نمادین را به نقاط دور از نظر میرانند و گاه خویش را مغلوب دشمن نشان داده رو به فرار مینهند.
فرهنگ جنگ در جامعه ی جنگی ما به میزانی نفوذ نموده که بسیاری از کودکانی را که توانایی خرید تفتنگچههای پلاستیکی را ندارند؛ نیز وارد این وادی نموده اند. آنان، از هر وسیلهای در دست داشته، تفنگ میسازند و تیر اندازیهای خیالی مینمایند؛ در حالیکه، نشان از تیر و تفنگی دیده نمیشود. این قدرت و قابلیّت نفوذی، نتیجهی همان روزهای تاریک و پر اندوه است که بدخواهان و دشمنان ملت، بر این مرز و بوم فرهنگی تحمیل نمودند و مأمن امن و روح سرشار از آرامش را از ما ربودند و خیزشهای فرهنگی، علمی و اجتماعی را با سیاستهای شیطانی و آزهای نفسانی و گرایشهای نامعقول تبارگرایانه و سمتگرایانه، از ما دریغ داشتند و سرزمین ما را در باتلاق سیاستهای ناجوانمردانهی خویش، گرفتار آسیبها و انحرافات مضحک و فجیع نمودند.
عصر کنونی، عصر تیر و تفنگ نیست؛ بل، روزگار اندیشه و تفکر و فرهنگ است. ملتی پیشتاز است که دارای تکنولوزژی و فکر مترقی باشد و این مهم رسالت ما را بیش از پیش سنگین و خطیر ساخته است و بر ماست که میبایست با ایجاد آموزش و پرورش معیاری، فراهمسازی محیط تعلیمی و تربیتی سالم، ایجاد سرگرمیهای مفید و ثمربخش تربیتی به روشهای گوناگون و بهرهگیری از همه امکانات در دستداشته، اخصاً رسانههای جمعی و تصویری، کمر همت بر بندیم و ذهنیّتهای منفی را که در دوران آتش و جنگ در افکار کودکان و نوجوانان ما القا کرده اند، بیرون آوریم و ذهنیّت آنان را از گرایشهای منفی و ویرانگر به گرایشهای مثبت و سازنده، تغییر جهت دهیم. این رسالت ملی و انسانی همهی ماست که در راستای رهانیدن کودکان و نوجوانان از دامهای گسترانده شده به جِد اقدام نماییم و نگذاریم که نیروهای انسانی ما که حیثیّت سرمایههای ملی را دارند، به دام ناکسان و کرکسان گرفتار آیند و ما و ملت ما را از آیندهی درخشان و پربار بیبهره سازند. ریشهکن سازی این مهم، رسالت نهادهای آموزشی و تربیتی، اطلاعاتی و اجتماعی را بس دشوار ساخته است؛ البته، تنها نظام فرهنگی کشور در زمینه مسوول نیست؛ ولی کارکردهای این نهاد، بیشتر در همین زمینهها معنا و مفهوم مییابد؛ از همینرو است که رسالت عظمای آگاهیدهی به دوش این نهاد، نهاده شده است. پس مسوولیّت بیشتر متوجه نظام معارف کشور است که با دیگر نهادهای همکار و همسو، به منظور پاکسازی ذهنیّتها از جنگ و خشونت، همت گمارد و باورهای جنگطلبانه و خشونتآمیز را با چراغ دانش و آگاهی، نابارور سازد. قابل ذکر است که توجه خانوادهها به مسایل تربیتی و آموزشی، بیش از هر نهاد مسوول دیگر، مهم و اثرگذار خواهد بود.